آمار src='http://www.jonbeshnet.ir/sites/default/files/logo/hadi/imamhadi3.js'> ببخشید امشب عروسی داریم! - آگاهی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در هر یک از امّت من که نه دانشمند است و نه دانشجو، خیری نیست . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
آگاهی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» ببخشید امشب عروسی داریم!

برای شادی روح آقا داماد صلوات!" صدای خنده و صلوات قاطی شد و در فضای کوچه و حیاط خانه پیچید. "برای سلامتی شهدای آینده صلوات!" مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و دوشادوش شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد. "صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست!" مهمانها هرچه سکه و نقل و شیرینی داشتند ریختند روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت. "در راه کربلا بی دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!" و صدای بلند صلوات اطرافیان .... مصطفی مثل همیشه شلوار نظامی اش را پوشیده و پیراهن ساده ی شیری رنگش را روی آن انداخته بود اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود. بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، بچه های جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالامجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود می چرخاندند. حاج حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا عقدکنان رفیقمان است." ناصر در حالیکه با عجله کیکهای داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده ! آنگاه پارچ آب را برداشت و سرکشید و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد،.....
بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش معتقد بود که زیباست! شروع به خواندن کرد:

شمع و چراغ روشن کنید

بسیجی ها رو خبر کنید

امشب شبیخون داریم...

ببخشید امشب عروسی داریم...

و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند :

خمپاره بریزید سرشون

امشب عروسی داریم...

احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی که عروس خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟

سحرگاه در آستانه اذان صبح ، خواهر مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید. بی درنگ به
سوی اتاق مصطفی رفت و در زد.یقین داشت که مصطفی در آن موقع در سجاده ی نماز شب در انتظار

اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است.

مصطفی آرام در را گشود و با چهره ی حیرت زده ی خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان

می راند: مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم حضرت زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در

مراسم عروسی ات شرکت کردند. وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! فدایتان

شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟! فرمود: به مراسم ازدواج

فرزندم مصطفی آمده ایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟... و تعجب زده از خواب پریدم.



یکمرتبه مصطفی روی زمین نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه

کردن... مرتب زیر لب می گفت: فدایشان بشوم! دعوتم را پذیرفتند.

- کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو.

- چون خواستم مراسم عروسی ما مورد رضایت و عنایت امام زمان(عج) قرار گیرد، دعوتنامه ای برای آن حضرت و دعوتنامه ای برای مادر بزرگوارشان حضرت زهرا(س) و عمه پر کرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم. نامه اول را در چاه عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه... و اینک معلوم شد منت گذاشته اند و دعوتم را پذیرفته اند... حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد رضایت مولایمان امام زمان (عج) واقع گشته است.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » گنجی ( پنج شنبه 91/6/16 :: ساعت 1:50 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ماشا الیلیکینا، بزرگترین مانکن و خواننده , رقاص مسلمان شد
ببخشید امشب عروسی داریم!
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی
هر کس با این دو بیت شعر متوسل به عمویم قمر منیر بنی هاشم حضرت عب
تو همان ممد سیاهی!
[عناوین آرشیوشده]